پنجشنبه، مرداد ۳۱

داستان یک دختر ایرانی ....


افتخار پدرم بکارت میان پاهای من است!

افتخار برادرم طرز لباس پوشیدن من است!

این تازه اول داستان یک دختر ایرانیست!

پسر ها ازم س.ک.س می خواهند جالب است آخرش می گویند تو ف.ا.ح.شه ای

چون قبلا سکس با دیگری داشتی

اینجا موی بلوند و استخوانی را فاح.ش.گی می دانند

اینجا همه چیز عجیب است ...

روزی که خانه خالی باشد تو فرشته ای هستی که بر آنان نازل شدی و

روزی که سیر باشند فاحـ.ش.ه

کافیست منتظر کسی باشی کنار خیابان

اولش ماشین ها قطار می شوند موقعی که جوابشان را نمی دهی و سوار نمی شوی

دشنام ها شروع می شود مانند باران دی ماه...

دختـــــرایرانی اینگونه است ...




کمی تامل کنیم و قدری تفکر

هیچ نظری موجود نیست: